loading...
مسجد حضرت صدیقه طاهره (س) بیرجند

 

ازدواج أم کلثوم مظلوميتي ديگر (مسائل سؤال برانگيز در تاريخ اسلام)

از موضوعات سؤال برانگيز ديگر در تاريخ اسلام، ازدواج جناب امّ کلثوم(عليها السلام) با خليفه دوم عمربن خطّاب است.

علّت سؤال برانگيز بودن آن، حوادث غم بار پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، کنار گذاشتن اميرمؤمنان على(عليه السلام) از خلافت و يورش به خانه فاطمه زهرا(عليها السلام) است.

مدارکى نشان مى دهد که در همه آن حوادث تأسف برانگيز و اندوهبار، خليفه دوم نقش اساسى و تأثيرگذار داشت; از اين رو، اين سؤال همواره ذهن مسلمانان را به خود مشغول ساخته که اگر خليفه دوم در حمله به خانه حضرت زهرا، ضربه زدن به وى و ايجاد غم و اندوه در قلب آن بانوى بزرگ نقش داشته، چگونه على(عليه السلام) دخترش را به ازدواج او درآورد؟!

آيا اصلا چنين ازدواجى صورت گرفت؟ و اگر ازدواجى صورت گرفت بر اساس چه مصلحتى انجام شد؟ و تا چه مرحله اى پيش رفت؟

برخى از عالمان اهل سنّت وقوع چنين امرى را دليل بر انکار آن حوادث مى دانند و معتقدند هرگز حمله اى به خانه حضرت زهرا(عليها السلام)نشد و شهادت آن حضرت را نيز غير واقعى مى دانند.(1)

در حالى که مى دانيم، اصل يورش به خانه آن حضرت و توهين به بانوى بزرگ اسلام و على(عليه السلام) جاى ترديد نيست و تهديد به آتش زدن خانه براى اجبار به بيعت نيز، در کتب معتبر اهل سنت آمده است و برخى نيز آورده اند اين تهديد عملى شد.(2) عالمان مکتب اهل بيت نيز در کتب تاريخى و حديثى خود آن را به طور مشروح مورد بحث قرار داده اند و اين مسأله ميان شيعيان معروف و مورد اتفاق است.(3)

با اين پيش فرض بايد سراغ سؤال فوق رفت که آيا دختر فاطمه(عليها السلام)در زمان خلافت عمر به نکاح وى درآمد؟ تحقق چنين امرى با آن سابقه چگونه سازگار است؟

اين پرسش را بايد در چند محور مورد بررسى قرار داد:

اوّل: امّ کلثوم کيست؟

دوم: سخن دانشمندان پيرامون اين ازدواج

سوم: تأمّلاتى پيرامون اين ازدواج

چهارم: بررسى اسناد اين خبر در کتب اهل سنّت و اماميه

پنجم: تهديدها و ضرورت ها

اوّل: امّ کلثوم کيست؟

ابن عبدالبر در استيعاب، ابن اثير در اسدالغابه و شيخ مفيد در ارشاد، امّ کلثوم را به همراه حسن، حسين و زينب(عليهم السلام) از فرزندان فاطمه و على(عليهما السلام) دانسته اند.(4) طبرى و ابن شهر آشوب علاوه بر آن، محسن را نيز از فرزندان آن دو بزرگوار مى دانند که در کودکى سقط شد و وفات يافت.(5)

نام امّ کلثوم در موارد متعدد و حساس از تاريخ اميرمؤمنان تا زمان امام حسين(عليهما السلام) به چشم مى خورد. از جمله: در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم که سحرگاهش اميرمؤمنان على(عليه السلام) ضربت خورد، آن حضرت افطار را مهمان دخترش امّ کلثوم بود(6) و هنگامى که خبر شهادت پدر را از زبانش شنيد، بى تاب شد و گريه کرد و اميرمؤمنان(عليه السلام) وى را دلدارى داد.(7)

در سفر تاريخى امام حسين(عليه السلام) به سمت کوفه و حادثه عاشوراى سال 61 هجرى نيز همراه برادرش بود و آنجا که امام حسين(عليه السلام) براى خداحافظى به خيمه آمد و از زنان حرم خداحافظى کرد، از امّ کلثوم، همراه با سکينه، فاطمه و زينب نام برد و فرمود: «يا سکينة، يا فاطمة، يا زينب، يا امّ کلثوم عليکنّ منّى السّلام».(8)

در ماجراى اسارت نيز نام امّ کلثوم ديده مى شود. او در کوفه پس از زينب کبرى(عليها السلام) براى مردم خطبه خواند و آنها را سرزنش کرد(9) و در شام، پس از رسوايى يزيد و آنگاه که يزيد به ظاهر درصدد جبران جنايات خود بر آمد و به امّ کلثوم گفت: اين اموال را در برابر آن مشکلات و سختى ها از ما بگير; پاسخ داد: «يا يزيد، ما أقلّ حياءک وأصلب وجهک، تَقتُل أخي وأهل بيتي وتُعطيني عوضهم»؛ (اى يزيد چقدر بى حيا و بى شرمى! برادر و خاندان ما را مى کشى و اکنون مى خواهى عوض آن ها را به ما بپردازى (و با اموال، آن جنايت عظيم را جبران کنى؟!).(10) و هنگام ورود به مدينه نيز با حالتى گريان سوگواره اى براى برادرش خواند.(11) مطابق برخى از نقل هاى تاريخى ام کلثوم در زمان حکومت معاويه و امارت سعيد بن عاص بر مدينه (قبل از سال 54) وفات يافت.(12) ابن عبدالبرّ و ابن حجر نيز وفات او را زمان امام حسن(عليه السلام) مى دانند(13) ولى با پذيرش حضور ام کلثوم در حوادث کربلا بايد وفات وى سال 61 هجرى به بعد بوده باشد و لذا بعضى وفات او را چهارماه پس از بازگشت اسرا از شام دانسته اند.(14)

دوم: سخن دانشمندان پيرامون اين ازدواج

ماجراى ازدواج آن حضرت با خليفه دوم، همواره در ميان نويسندگان و مورّخان مطرح بوده است و ابعاد آن مورد بررسى قرار گرفته است. بعضى آن را منکر شده اند(15) وبرخى وقوع آن را پذيرفته اند، يعقوبى و طبرى سال آن را هفدهم هجرى دانسته اند(16) و بعضى نيز براى او فرزندى از عمر ذکر کرده اند به نام زيد بن عمربن الخطاب(17) و برخى دخترى به نام رقيه را نيز افزوده اند.(18)

غالب مورّخان اهل سنت نظر اخير را پذيرفته اند و در کتاب هاى تاريخى و حديثى خود آن را ذکر کرده اند (که در لابه لاى بحث هاى آينده خواهد آمد) و در کتاب هاى فقهى (بحث چگونگى ايستادن امام در نماز ميّت در برابر جنازه زن و مرد) نيز به آن استناد کرده اند.(19)

سيّد مرتضى معتقد است اين ازدواج پس از تهديدها وکشمکش هاى فراوان اتفاق افتاد و در حال اختيار و با رغبت نبوده است.(20)

علامه شوشترى نيز در قاموس الرجال اصل ازدواج را مى پذيرد.(21)

ابومحمد نوبختى معتقد است که امّ کلثوم کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولى) پيش از وقوع زفاف، عمر از دنيا رفت.(22)

بنابراين، چهار نظر درباره اين ازدواج وجود دارد: نخست آنکه حضرت دخترى به نام امّ کلثوم نداشت. دوم اينکه دخترى به اين نام داشت، ولى با خليفه دوم ازدواج نکرد. سوم آنکه ازدواج کرد، ولى به عروسى منتهى نشد. چهارم اينکه ازدواج به صورت کامل انجام شد، ولى طبق نظر جمعى، تحت فشار و اجبار بود.

سوم: تأمّلاتى پيرامون ازدواج

هر چند جمعى تحقّق اين ازدواج را پذيرفته اند و از نظر روايتى و تاريخى آن را قبول کرده اند، ولى از نظر درايتى و محتواى خبر، امورى نقل شده است که تأمّل برانگيز است:

1. افسانه سرايى و زشتى هاى خبر

پيرامون ازدواج و مقدمات آن، در کتاب هاى اهل سنت مطالبى نقل شده است، که بسيار زشت و زننده و دور از شأن يک مسلمان متشرّع است. نمونه هايى از آن را نقل مى کنيم:

الف) ابن عبدالبر در استيعاب نقل مى کند: «عمر به على(عليه السلام) گفت: امّ کلثوم را به همسرى من در بياور، که من مى خواهم با اين پيوند به کرامتى که احدى به آن نرسيده است، دست يابم!!

على(عليه السلام) فرمود: من او را به نزد تو مى فرستم...

امام(عليه السلام) امّ کلثوم را همراه با پارچه اى نزد عمر فرستاد و فرمود از طرف من به او بگو: اين پارچه اى است که به تو گفته بودم. امّ کلثوم نيز پيام امام(عليه السلام) را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت بگو، من پسنديدم و راضى شدم، خدا از تو راضى باشد! آنگاه عمر دست بر ساق امّ کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد!!

امّ کلثوم گفت: چه مى کنى؟ اگر تو خليفه نبودى، بينى ات را مى شکستم! آنگاه نزد پدر برگشت و گفت: مرا نزد پيرمرد بدى فرستادى!».(23) (فراموش نکنيد که اين سخن از يکى از منابع معروف اهل سنت نقل شده است).

ب) در نقل ديگرى از ابن حجر عسقلانى آمده است که: امّ کلثوم ناراحت شد و خطاب به عمر گفت: اگر تو خليفه نبودى به چشمت ضربه اى مى زدم (آن را کور مى کردم!).(24)

ج) خطيب بغدادى زشت تر از اين را در کتاب خود نقل کرده و مى نويسد: در پى درخواست عمر، على(عليه السلام) دخترش را آرايش کرد و او را سوى عمر روانه کرد؛ وقتى که عمر او را ديد، برخاست و ساق پايش را گرفت و گفت: به پدرت بگو من پسنديدم (سه بار تکرار کرد). وقتى دختر به نزد پدر آمد، گفت: عمر مرا به سوى خود خواند و هنگامى که برخاستم، ساق پايم را گرفت و گفت: از جانب من به پدرت بگو، من پسنديدم!!(25)

راستى اين نقل ها چقدر ناخوشايند است! پدرى مانند على(عليه السلام) دخترش را بدين صورت نزد بيگانه اى بفرستد و پس از آنکه دختر، برخورد زشت او را نقل مى کند، پدر نيز آرام باشد!!

آيا اين عدّه از علما معتقدند عدالت عمر با چنين حرکاتى همچنان صدمه نمى بيند و سدّ محکم «عدالت صحابه!» با اين نوع کارها رخنه اى نمى پذيرد که آن را در کتاب هاى معروف خود آورده اند؟!

سبط بن جوزى که اين نقل ها را ديده، بسيار برآشفته و مى نويسد: «به خدا سوگند اين کار قبيح است، حتى اگر آن دختر، کنيزکى بود نيز چنين کارى جايز نبود (چه برسد که او حرّه بود). سپس مى افزايد: به اجماع مسلمانان لمس زن اجنبى جايز نيست، پس چگونه آن را به عمر نسبت مى دهند».(26)

روشن است که چنين نقل هايى را نه شيعيان مى پذيرند و نه عالمان منصف و حق جوى اهل سنّت; ولى جمعى از جاعلان تاريخ، براى صدمه زدن به چهره قدسى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به اين نوع نقل هاى رکيک روى آورده و پيرامون اين ازدواج داستان سرايى ها کرده اند!

2. سنّ امّ کلثوم به هنگام ازدواج

همان گونه که نقل شد، يعقوبى و طبرى سال ازدواج امّ کلثوم با عمر را سال هفدهم هجرى دانسته اند.(27) و امّ کلثوم در آن سال، کمتر از نُه سال سن داشت؛ آيا پذيرفتنى است که على(عليه السلام) دختر هشت ساله خود را ـ با رضايت ـ به نکاح پيرمردى 57 ساله ـ با فاصله سنى حدود 50 سال ـ درآورد؟!!

در پاره اى از تواريخ نيز نقل شده است که على(عليه السلام) در پى درخواست عمر گفت: «إنّها صبيّة»؛ ( او کودک است).(28) آيا با اين حال راضى به اين ازدواج شد؟ سخت مى شود آن را باور کرد!(29)

3. تندخويى

تندخويى عمر زبانزد خاصّ و عام بود و در کتب اهل سنّت به طور گسترده نقل شده است تا آنجا که وقتى به خلافت رسيد، نخستين کلماتى که ـ مطابق نقل طبقات ابن سعد ـ بر روى منبر بر زبانش جارى ساخت اين بود: «أللّهم إنّي شديد (غليظ) فليّني، وإنّى ضعيف فقوّني، وإنّي بخيل فسخّني»؛ (خدايا من تندخويم پس مرا نرم و ملايم قرار ده! و من ضعيفم، پس مرا قوى ساز! و من بخيلم پس مرا سخى گردان).(30)

ولى گويا اين حالات ـ طبق نقل روايات اهل سنّت ـ همچنان در او باقى ماند; زيرا از تاريخ استفاده مى شود که به همين دليل، برخى از زنان حاضر به همسرى وى نمى شدند.

طبرى نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم دختر ابوبکر را از عايشه خواستگارى کرد، در حالى که او کوچک بود. عايشه ماجرا را با خواهرش امّ کلثوم در ميان گذاشت. امّ کلثوم گفت: من نيازى به او ندارم! عايشه گفت: نسبت به خليفه بى ميلى؟ پاسخ داد: «نعم، إنّه خشن العيش، شديد على النّساء»؛ (آرى، زيرا او در زندگى سخت گير است و نسبت به زنان نيز با خشونت برخورد مى کند).(31)

مشاهده مى کنيم حتى دختر کوچکى مانند امّ کلثوم فرزند ابوبکر نيز از خشونت وى با خبر بود.

مطابق نقل ديگر: امّ کلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عايشه گفت: تو مى خواهى من به ازدواج کسى در آيم که تندى و سخت گيرى او را در زندگى مى دانى؟! سپس افزود: «والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله(صلى الله عليه وآله) ولأصيحنّ به»؛ (به خدا سوگند اگر چنين کنى من کنار قبر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى روم و در آنجا فرياد مى زنم).(32)

همچنين مطابق نقل بلاذرى، طبرى و ابن اثير، هنگامى که يزيد بن ابوسفيان از دنيا رفت، عمر از همسرش امّ ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى کرد، وى نپذيرفت و گفت: «لأنّه يدخل عابساً ويخرج عابساً، يغلق أبوابه ويقلّ خيره»؛ (او عبوس و خشمگين وارد منزل مى شود و عبوس و عصبانى خارج مى شود، درِ خانه را مى بندد و خيرش اندک است).(33)

بنابراين، چگونه مى شود امام على(عليه السلام) ـ با رضايت و طيب خاطر ـ دخترش را به او داده باشد؟

4. انگيزه اين ازدواج

ابن حجر در کتاب خود نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم را از على(عليه السلام) خواستگارى کرد. آن حضرت فرمود: «من دخترانم را براى فرزندان [برادرم] جعفر نگه داشته ام». عمر اصرار کرد و گفت: «او را به ازدواج من درآور، که هيچ مردى مانند من از او مراقبت نخواهد کرد». على(عليه السلام) نيز پذيرفت و عمر به نزد مهاجران آمد و گفت: به من تبريک بگوييد! گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر تزويج با دختر على(عليه السلام). زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «کلّ نسب و سبب سيقطع يوم القيامة إلاّ نسبي وسببي»؛ ( هر نسب و سببى در روز قيامت قطع خواهد شد، مگر نسبت و خويشاوندى با من) لذا خواستم با اين ازدواج از اين موهبت بهره مند شوم».(34)

ابن اثير اين عبارت را آورده است که عمر گفت: من پيش از اين با آن حضرت (به خاطر آنکه پدر زن او بودم) نسبت پيدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد اين خاندان شوم.(35)

مطابق نقل يعقوبى، عمر علّت اين درخواست را به خود على(عليه السلام) نيز گفت.(36)

بيان اين انگيزه از سوى خليفه دوم نيز بعيد است و تصوّر نمى کنيم که وى را چنين انگيزه اى وادار به خواستگارى از امّ کلثوم کند؛ زيرا مطابق نقل بلاذرى در انساب الأشراف: هنگامى که على(عليه السلام) براى بيعت با ابوبکر حاضر نشد، عمر به سوى خانه آن حضرت حرکت کرد، در حالى که فتيله اى آتشين در دست داشت. فاطمه را نزديک درِ خانه ملاقات کرد; فاطمه(عليها السلام) وقتى عمر را با آتش ديد، فرمود: «يابن الخطّاب! أتراک محرقاً علىَّ بابي; اى پسر خطّاب تو مى خواهى درِ خانه مرا بسوزانى؟!» عمر با صراحت گفت: آرى.(37)

مطابق نقل دانشمند معروف اهل سنت ابن قتيبه دينورى: عمر دستور داد هيزم بياورند و آنها که در منزل فاطمه اجتماع کرده بودند را تهديد کرد، از خانه بيرون بيايند و بيعت کنند و گرنه خانه را آتش مى زنم. به او گفته شد: «يا ابا حفص! إنّ فيها فاطمة»؛ (اى اباحفص (کنيه عمر است) فاطمه داخل اين خانه است!) «فقال: وإن»؛ (گفت: هر چند فاطمه آنجا باشد).(38)

طبرى نيز حمله به خانه على(عليه السلام) و تهديد به سوزاندن خانه را آورده است.(39)

آيا آزردن فاطمه و بى احترامى به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگيزه نجات اخروى سازگار است؟! آن هم آزردن کسى که آزار و رنجش او آزار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)است «فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها».(40)

بنابراين، به فرض که ازدواجى هم صورت گرفته باشد، به يقين براى انتساب به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) جهت روز رستاخيز نبوده است؛ بلکه انگيزه هاى ديگرى داشته است!

چهارم: بررسى اسناد اين خبر در کتب اهل سنّت و اماميه

کتب اهل سنت به طور گسترده اين ماجرا را به گونه هاى مختلف نقل کرده اند که بخش هايى از آن گذشت. برخى از محققان اسناد آن را بررسى کرده و روشن ساخته اند که اسناد همه آنها ـ طبق معيارهاى خود اهل سنت نيز ـ ضعيف است.(41)

در صحيح بخارى نيز اشاره اى به اين ماجرا شده است.(42) بسيارى از عالمان اهل سنّت همه آنچه در اين کتاب آمده است را صحيح مى دانند، ولى در سند اين حديث در صحيح بخارى ابن شهاب زُهرى واقع شده است که هر چند او از نظر علماى رجال اهل سنّت توثيق شده است، ولى از نقل هاى تاريخى بر مى آيد که او با بنى اميه و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) همکارى نزديک داشته و احتمال جعل در خبر وى وجود دارد(43) و شايد به همين علّت ماجراى اين ازدواج در صحيح مسلم ـ با آنکه پس از صحيح بخارى نوشته شده ـ نيامده است.

علاوه بر آنکه صحيح بخارى به آن علّت که حديث متواتر غدير را در کتاب خود نياورده و حديث متواتر ثقلين را از قلم انداخته (با آنکه ديگر کتب صحاح آورده اند) مورد انتقاد انديشمندان منصف و صاحب نظران غير متعصب است.

تلاش بخارى همواره بر آن است که حوادث صدر اسلام را کاملا آرام نشان دهد و آنچه از ستم بر اهل بيت(عليهم السلام)گذشته را ناديده بگيرد. جفاهاى او نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) براى همه انديشمندان منصف روشن است. او در حالى که در کتابش حتى يک حديث از امام حسن(عليه السلام) نياورده است، همچنين از امام صادق(عليه السلام) تا امام عسکرى(عليه السلام)حديثى نقل نکرده، از عمران بن حطّان (از رؤساى خوارج و از خطباى آنان) و از عمرو بن عاص و مروان بن حکم و معاويه رواياتى نقل مى کند. همچنين بخارى رواياتى در تحريف قرآن نقل مى کند; آنجا که با سندش از علقمه آورده است: آيه 3 سوره ليل را رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به اين صورت خواند: «وَالذَّکَرَ وَالاُْنْثَى»(44) در حالى که در قرآن موجود مى خوانيم: «وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالاُْنْثَى».

همچنين از انس بن مالک نقل مى کند که درباره شهداى «بئر معونه» اين آيه نازل شده بود: «قد بلغوا قومنا أن لقينا ربّنا فرضى عنّا ورضينا عنه» ولى اين آيه بعداً نسخ (و از قرآن حذف) شد!!(45) و حتى از عمر بن خطّاب نقل مى کند که «آيه رجم» نيز در قرآن بود و آن را مى خوانديم(46) (در حالى که در قرآن موجود، يافت نمى شود).

به هر حال، يک محقّق منصف نمى تواند به همه آنچه که بخارى نقل کرده اعتماد کند.

در کتاب هاى روايى اماميه اين ماجرا به صورت زير نقل شده است:

کلينى در کافى از معاوية بن عمار نقل مى کند که از امام صادق(عليه السلام)پرسيدم: درباره زنى که شوهرش از دنيا رفت، آيا در همان خانه عدّه وفات نگه دارد و يا هر جا خواست مى تواند برود؟ امام صادق(عليه السلام)فرمود: «مى تواند هر جا خواست برود». آنگاه افزود: «إنّ عليّاً لمّا تُوفِّى عُمر أتى اُمّ کلثوم فانطلق بها إلى بيته»؛ (على(عليه السلام) پس از مرگ عمر، آمد و ام کلثوم (همسر عمر) را به خانه برد).(47)

شبيه همين روايت را سليمان بن خالد نيز از امام صادق(عليه السلام) نقل مى کند(48) ولى روشن نيست که آيا اين امّ کلثوم فرزند على(عليه السلام) بوده است، يا ربيبه آن حضرت و يا دخترى که تحت کفالت او بزرگ شده بود؟

به هر حال، با فرض پذيرش اين دو روايت(49)، در دو روايت ديگر کتاب کافى سبب اين ازدواج ذکر شده است که بررسى خواهد شد.

پنجم: تهديدها و ضرورت ها

با صرف نظر از تأمّلاتى که پيرامون جزئيات اين ماجرا ذکر شد، اگر اصل ازدواج هم پذيرفته شود، هرگز به معناى وجود رابطه نيکو ميان اميرمؤمنان على(عليه السلام) و خليفه دوم نيست. رواياتى که از شيعه و سنّى نقل شده است، نشان مى دهد خليفه دوم به سبب موقعيت خود در جايگاه خلافت مسلمين از تهديد استفاده مى کرد (که شرح آن خواهد آمد). و البته نيک مى دانست طرف او مردى است که براى هدف مهم تر يعنى حفظ اصل اسلام و ميراث نبوى(صلى الله عليه وآله)، تحمّل و بردبارى مى نمايد; انسانى است شريف، که به درگيرى و نزاع اقدام نمى کند(50); همانگونه که مراد و مقتداى او رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در برابر مخالفت عمر و دوستانش با نوشتن وصيت نامه و اهانت به آن حضرت، تحمّل و بردبارى به خرج داد و براى ممانعت از نزاع ودرگيرى وصيت نامه مهم خود را ننوشت.(51)

به يقين ازدواج امّ کلثوم، از امامت و خلافت مهم تر نبود! اميرمؤمنان(عليه السلام) پس از مقاومت و مخالفت، آنگاه که سقيفه نشينان مصمّم شدند به هر قيمتى خلافت را به چنگ آورند و آن را از اهلش دور نگه دارند، به صبر و تحمّل روى آورد و حتّى براى پيشبرد اسلام از دادن مشورت به خلفاى وقت دريغ نداشت.

اميرمؤمنان(عليه السلام) درباره کناره گيرى از خلافت ـ پس از کشمکش ها ـ مى فرمايد: «... فسدلتُ دُونَها ثوباً، وطويتُ عنها کَشْحاً؛ (من در برابر آن پرده اى افکندم و پهلو از آنها تهى کردم (و خود را کنار کشيدم).(52)

در اين مسير، به صبرى جانکاه روى آورد; آنجا که مى فرمايد: «فصبرتُ وفى العين قذى وفى الحلق شجا أرى تراثى نهباً»؛ (من شکيبايى کردم در حالى که گويى چشم را خاشاک پر کرده و استخوان، راه گلويم را گرفته بود، چرا که مى ديدم ميراثم به غارت مى رود).(53)

همچنين آن حضرت در نامه 62 نهج البلاغه، نخست از غصب ناباورانه خلافت و ناديده گرفتن وصايت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)سخن مى گويد; سپس سبب همکارى با خلفا را بيان مى کند. مى فرمايد: «فواللهِ ما کان يُلقى فى رُوعى، ولايَخطُر ببالى، أنّ العرب تُزعِجُ هذا الأمر من بعده ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ عن أهل بيته، ولا أنّهم مُنَحُّوه عنّي من بعده! فما راعني إلاّ انثيالُ النّاس على فُلان يُبايعونه، فأمسکتُ يدي حتّى رأيتُ راجعةَ النّاس قَد رجعت عن الإسلام، يدعون إلى مَحْق دين محمد(صلى الله عليه وآله) فخشيتُ إن لم أنصِر الإسلامَ وأهله أن أرى فيه ثَلماً أو هدماً، تکون المصيبةُ به علىَّ أعظم من فَوت وِلايتکم»؛ (به خدا سوگند! هرگز فکر نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگردانند (و در جاى ديگر قرار دهند) و مرا از آن دور سازند. تنها چيزى که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بيعت مى کردند. دست بر روى دست گذاردم تا اينکه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمد(صلى الله عليه وآله) را نابود سازند. اينجا بود که ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نکنم بايد شاهد نابودى و شکاف در اسلام باشم که مصيبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حکومت بزرگتر بود).

ارتداد بسيارى از قبايل و سر برآوردن جمعى از يهود و نصارا و منافقان پس از ارتحال رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بسيارى از مورّخان ذکر کرده اند در اين صورت دامن زدن امام على(عليه السلام) به کشمکش و درگيرى، اصل اسلام و دين پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را در خطر عظيم ترى قرار مى داد.

در کتاب هاى معروف تاريخ آمده است: «لما تُوفّى رسول الله، ارتدّت العرب، واشرأيّتِ اليهوديّة والنصرانيّة، ونَجَم النّفاق، وصار المسلمون کالغنم المطيرة فى اللّيلة الشاتية»؛ (هنگامى که پيامبر(صلى الله عليه وآله)وفات يافت، عرب بازگشت خود را (به جاهليت) شروع کرد و يهود و نصارا سر برداشتند و منافقان آشکار گشتند و وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمه بى چوپانى شدند که در يک شب سرد و بارانى زمستان، در بيابان گرفتار شود).(54)

علاوه بر آن، على(عليه السلام) در برابر حمله به خانه اش و اهانت به زهراى مرضيه(عليها السلام) آن دردانه نبى(صلى الله عليه وآله) و سيده زنان عالم(55) صبر کرد; و روشن است على(عليه السلام) که در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جانش را در طبق اخلاص گذارده و در دفاع از مکتب نبوى(صلى الله عليه وآله) همه جا حاضر بوده و گردنکشان و ملحدان و معاندان را به خاک افکنده و بارها در جنگ زخم برداشته و در يارى اسلام تلاش هاى طاقت فرسا و تأثيرگذارى داشته، بايد پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى حفظ آن ميراث گرانبها خون دل بخورد; رنج ببيند و سکوت کند; از حقّ خويش چشم بپوشد و همراهى نمايد.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در برابر غصب فدک نيز صبر کرد و در برابر بخل و حسادت گروهى، بردبارى نمود و آن را به خدا واگذار کرد. آنجا که مى فرمايد: «بلى! کانت فى أيدينا فدک من کلّ ما أظلّته السماء، فشحَّت عليها نفوسُ قوم، وَسَخَتْ عنها نفوسُ قوم آخرين ونعم الحَکَم الله»؛ (آرى، از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افکنده، تنها «فدک» دراختيار ما بود که آن هم گروهى بر آن بخل و حسادت ورزيدند و گروه ديگرى آن را سخاوتمندانه رها کردند (و از دست ما خارج گرديد) و (در اين ماجرا) بهترين داور خداست).(56)

* * *

اکنون به سراغ تهديداتى مى رويم که در ماجراى ازدواج امّ کلثوم صورت گرفت:

مطابق نقل ابن جوزى هنگامى که على(عليه السلام) در پى خواستگارى از امّ کلثوم فرمود: او کودک است; عمر (با ناراحتى) گفت: «إنک والله ما بک ذلک، ولکن قد علمنا ما بک; به خدا سوگند! اين که مى گويى عذر نيست (و بهانه است) و ما مقصود تو را مى دانيم (که با ما خوب نيستى)».(57) در اين تعبيرات، ناخوشايندى عمر از جواب ردّ على(عليه السلام)آشکار است.

در المعجم الکبير طبرانى و مجمع الزوائد هيثمى آمده است که على(عليه السلام) با عقيل، عباس و حسين(عليه السلام) درباره درخواست خليفه دوم مشورت کرد. آنگاه در برابر سخن عقيل فرمود: «والله ما ذاک من نصيحة،ولکن دِرّة عمر أحرجته الى ماترى»؛ ( اين سخن او از سر خيرخواهى نبود، بلکه تازيانه عمر او را به آنچه مى بينى واداشته است).(58)

در منابع روايى اماميه، تهديد به صورت روشن تر بيان شده است. در روايتى که هشام بن سالم از امام صادق(عليه السلام)نقل مى کند، آمده است: هنگامى که عمر امّ کلثوم را از على(عليه السلام) خواستگارى کرد، حضرت فرمود: او کودک است (و جواب ردّ به او داد); عمر، عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ملاقات کرد و ماجرا را براى وى بيان کرد و آنگاه عباس را تهديد کرد: «أما والله لأُعوِّرنَّ زمزم ولا أدعُ لکم مَکْرُمةً إلاّ هدمتُها، ولأُقيمنّ عليه شاهدَيْن بأنّه سَرق، ولأَقطعنَّ يمينه; به خدا سوگند! من چاه زمزم را (که افتخار سقايت آن با توست) پر خواهم کرد و تمامى کرامتى که براى شماست از بين خواهم برد و دو شاهد براى اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه مى کنم و دستش را قطع خواهم کرد!».

عبّاس به محضر على(عليه السلام) آمد و تهديدات عمر را بازگو کرد و از آن حضرت خواست که امر ازدواج را به عهده او بگذارد و على(عليه السلام)نيز به دست او سپرد.(59) و عباس آن را سامان داد و امّ کلثوم را به تزويج عمر درآورد.(60)

فشرده همه اين تهديدات را امام صادق(عليه السلام) در يک جمله کوتاه و پرمعنا اين گونه بيان فرمود: «إنّ ذلک فرج غُصبناه»؛ (اين ماجرا (ازدواج عمر با امّ کلثوم) ناموسى بود که از ما غصب شد).(61)

با روحيه اى که از خليفه دوم در ماجراى تهديد حمله به خانه حضرت زهرا(عليها السلام) و انجام آن نشان داريم، مى توان باور کرد که در اين ماجرا نيز تهديدش را عملى سازد.

ابن ابى شيبه به سند صحيح از زيد بن اسلم از پدرش اسلم نقل مى کند: پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى که براى ابوبکر بيعت گرفته مى شد، على(عليه السلام) و زبير بر فاطمه ـ دختر رسول خدا ـ وارد مى شدند و با وى درباره کارشان مشورت مى کردند. اين خبر به گوش عمربن خطّاب رسيد. وى آمد و بر فاطمه وارد شد و گفت: «... به خدا سوگند! اگر اين چند نفر همچنان به کار خويش ادامه دهند، آن محبوبيت (تو نزد ما) مانع نخواهد شد که خانه را بر آنان آتش نزنم!».

در ادامه اسلم نقل مى کند که پس از بيرون رفتن عمر، فاطمه(عليها السلام) به آنان (على و زبير و ...) گفت: مى دانيد عمر نزد من سوگند خورده است که اگر شما (براى مشورت و ادامه مخالفت) به نزد من بياييد، خانه را بر شما آتش بزند» سپس افزود: «وايم الله ليمضينّ لما حلف عليه; به خدا سوگند! او سوگندش را عملى خواهد کرد».(62)

اين سوگند صديّقه طاهره است که از روحيه وى خبر مى دهد و معتقد است، او چنين تهديدى را عملى خواهد کرد!

اين تهديد و سوگند فاطمه(عليها السلام) را متّقى هندى(63) و دهلوى(64) نيز نقل کرده اند و دهلوى سند آن را «على شرط الشيخين» صحيح مى داند.(65)

بنابراين، در اينجا نيز عمر مى توانست تهديدش را عملى کند، به ويژه آنکه او در آن زمان خليفه رسمى بود و قدرت فراوانى داشت!

در نتيجه، اگر ازدواجى صورت گرفته باشد، اميرمؤمنان على(عليه السلام)به اضطرار، به آن رضايت داد و طبيعى است که در چنين صورتى هرگز پيوند مزبور نشانه وجود مودّت و محبّت نبوده است.

* * *

خوب است بدانيم که خليفه دوم در موارد متعدّد ديگر نسبت به ديگر مسلمانان و صحابه نيز سخت گيرى هايى اعمال مى داشت و آنان نيز براى صيانت از کيان دين و وارد نشدن به درگيرى هاى داخلى تحمّل مى کردند. از جمله:

مسلم در صحيح خود نقل مى کند که مردى نزد عمر آمد و گفت: من جنب شدم و آب نيافتم (تکليف من چيست؟) عمر پاسخ داد: نماز نخوان! عمّار که آنجا حاضر بود گفت: اى اميرالمؤمنين! آيا به ياد نمى آورى روزى را که من و تو در يک جنگ بوديم و آب براى غسل پيدا نکرديم، تو نماز نخواندى، امّا من خودم را در خاک غلطاندم و نماز خواندم. (پس از آنکه خدمت پيامبر رسيديم و ماجرا را گفتيم) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: کافى است (در صورت نيافتن آب) دستانت را بر زمين بزنى و پس از آنکه آن را فوت کردى، با دو دست، صورت و (پشت) دو کف دستت را مسح کنى.

عمر (پس از شنيدن سخنان عمّار، به جاى تشکّر از او که اين ماجرا را يادآورى کرد) گفت: اى عمّار از خدا بترس! (و اين سخن را مگو).

عمّار گفت: اگر مى خواهى من اين حديث را نقل نمى کنم «... فقال عمر: إتّق الله يا عمّار. قال: إن شئت لم اُحدّث به».(66)

در اين ماجرا عمّار کوتاه مى آيد و بر نظر خود اصرار نمىورزد; در حالى که روشن است حقّ با اوست؛ زيرا علاوه بر سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، قرآن نيز تصريح مى کند که در چنين صورتى بايد تيمّم کرد.(67)

همچنين عمر از نقل حديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ممانعت و در اين ارتباط با صحابه شديداً برخورد مى کرد، جمعى را حبس مى نمود و برخى را مى زد و آنان نيز تحمّل مى کردند و به ستيزه جويى بر نمى خاستند. ذهبى نقل مى کند که عمر سه تن از صحابه بزرگ: ابن مسعود، ابوالدرداء و ابومسعود انصارى را به سبب نقل فراوان احاديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله) حبس کرد.(68) حاکم نيشابورى نيز نقل مى کند که وى ابن مسعود، ابوالدرداء و ابوذر را به سبب نقل حديث، از مدينه ممنوع الخروج کرد و اين حبس و ممنوعيت از خروج، تا زمان مرگ عمر ادامه يافت.(69)

ابوهريره نيز تصريح مى کند که اگر زمان عمر نقل حديث مى کرد، عمر وى را با تازيانه اش مى زد، خودش مى گويد: «لو کنت أحدّث فى زمان عمر مثل ما اُحدّثکم لضربني بمخفقته».(70)

* * *

به هر حال، روشن است که اميرمؤمنان على(عليه السلام) و برخى ديگر از صحابه، به سبب اهميت جايگاه خلافت واينکه خليفه مسلمين را بايد حرمت نگه داشت، در برابر سخت گيرى هاى نادرست خليفه صبر مى کردند; با اين هدف که جايگاه خلافت، محترم بماند; زيرا نزاع و درگيرى به نفع منافقان و دشمنان قسم خورده اسلام تمام مى شد و آسيب جدّى به کيان اسلام وارد مى گرديد، همان گونه که پس از قتل عثمان (که البته به سبب ستمگرى عمّال عثمان در شهرهاى مختلف به وجود آمد و وساطت هاى امام على(عليه السلام)نيز به سبب تخلّف خليفه و اطرافيانش از عمل به وعده ها نافرجام ماند) و در عصر خلافت على(عليه السلام)جمعى از صحابه به مخالفت علنى و نادرست با آن حضرت برخاستند و در مسير فزون طلبى، خون ها ريختند، که همه اين موارد به نفع منافقانى چون بنى اميه تمام شد.

بنابراين، هرگز ازدواج خليفه دوم با امّ کلثوم (در صورت صحّت) نشان از وجود مودّت ميان او و على(عليه السلام)نيست؛ زيرا قرآن کريم از قول لوط پيامبر(عليه السلام) نقل مى کند که آن حضرت در برابر قوم کافر خود که به قصد مهمانانش به منزل وى هجوم آوردند، فرمود: «هَؤُلاَءِ بَنَاتِى إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِينَ»؛ اگر مى خواهيد کار صحيحى انجام دهيد، اين دختران من حاضرند (که با آنها ازدواج کنيد)».(71)

در نتيجه، اگر ازدواجى تحت شرائط خاصّ صورت گيرد و امامى همانند اميرمؤمنان(عليه السلام) به سبب مصلحتى مهم به اين امر رضايت دهد، نه اشکالى بر آن حضرت وارد است; و نه علامت مودّت و دوستى است.

بايد از کسانى که اين بحث را طرح کرده اند سپاسگزارى نمود که با طرح اين بحث بُعد ديگرى از مظلوميت اميرمؤمنان على(عليه السلام) را آشکار نمودند و خود در اشکال تازه اى قرار گرفتند. همان گونه که آن حضرت در پاسخ به معاويه که بر آن حضرت طعنى زد که تو کسى بودى که همچون شتر افسار زده، کشان کشان براى بيعت بردند، فرمود: «وقلت: انّى کنتُ أُقاد کما يُقاد الجملُ المخشوش حتى أُبايِع، ولعمرُ اللهِ لقد أردتَ ان تَذمَّ فمدحتَ، وأن تفضح فافتضحتَ»؛ (و تو گفته اى: مرا همچون شتر افسار زدند و کشيدند که بيعت کنم. به خدا سوگند! خواسته اى مرا مذمّت کنى، ناخودآگاه مدح و ثنا کرده اى; خواسته اى مرا رسوا سازى، ولى رسوا شده اى).

آنگاه جايگاه مظلوم را در ادامه اين پاسخ ترسيم مى کند که مظلوميت و تحمل کردن براى مصلحتى مهم تر ايرادى نيست، آنچه نقص و عيب است، آن است که مسلمان دچار شک و ترديد در دين خود شود. لذا در ادامه نوشت: «وما على المسلم من غَضاضة في أن يکون مظلوماً ما لم يکن شاکّاً في دينه، ولا مرتاباً بيقينه»؛ (اين براى يک مسلمان نقص نيست که مظلوم واقع شود، مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شک نکند).(72)

آرى، اگر امام(عليه السلام) در اين ماجرا نيز مظلوم بود و تن به اين ازدواج داد، نقص و عيبى بر آن حضرت نيست، بلکه بر آنان است که اميرمؤمنان على(عليه السلام) را در چنين شرايطى قرار دادند و آن امام مظلوم بار ديگر مجبور شد براى مصلحتى مهم تر و مراقبت از نهال اسلام، از درگيرى و نزاع اجتناب ورزد و اين پيشنهاد را همچون جام زهرى بنوشد و صبر و تحمّل نمايد.

جمع بندى و نتيجه بحث

امّ کلثوم دختر اميرمؤمنان و فاطمه زهرا(عليهما السلام) است. ازدواج او مورد توجه مورّخان و عالمان فريقَيْن قرار گرفت، چرا که در تاريخ آمده است او به همسرى خليفه دوم درآمد; اين در حالى است که عالمان اهل بيت(عليهم السلام) معتقدند عمر بن خطّاب در دور ساختن على(عليه السلام) از خلافت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و همچنين حمله و يورش به خانه فاطمه(عليها السلام) نقش محورى داشت; بنابراين، اين پرسش مطرح شد که آيا چنين ازدواجى صورت گرفت؟ و آيا در صورت تحقّق چنين ازدواجى نمى توان نتيجه گرفت که ميان على(عليه السلام) و عمر رابطه حسنه اى وجود داشت؟ و آيا مى تواند ضرورت و مصلحت مهم تر سبب پذيرش اين ازدواج شده باشد؟

گفته شد: برخى از عالمان، وجود دخترى به نام امّ کلثوم را براى حضرت فاطمه(عليها السلام) منکر شده اند.

برخى ديگر ازدواج را قبول ندارند.

برخى ديگر اصل عقد را پذيرفته اند، ولى زفاف را مردود مى دانند.

و جمعى آن را از روى اضطرار و ضرورت دانسته اند.

و بعضى علاوه بر پذيرش ازدواج، يک فرزند و برخى دو فرزند را براى امّ کلثوم از عمر نقل کرده اند.

ما ضمن بررسى اخبارى که در اين زمينه از اهل سنّت وارد شده، تأمّلاتى پيرامون آن ذکر کرده ايم که اصل ازدواج را مورد ترديد قرار مى دهد، و بحث سندى را در اخبار اهل سنّت مطرح ساخته و آنها را مورد ترديد قرار داده ايم; و با فرض صحّت ماجرا، آن را نشانه محبّت ميان اميرمؤمنان على(عليه السلام) و خليفه دوم ندانسته ايم؛ زيرا روشن شد که به سبب تندخويى و تهديدات خليفه و خويشتن دارى و بردبارى مولاى متقيان على(عليه السلام) براى مصلحتى مهم تر و براى جلوگيرى از نزاع داخلى و تضعيف کيان اسلام، اميرمؤمنان على(عليه السلام) به آن رضايت داد. در حقيقت داستان اين ازدواج، برگ ديگرى از دفتر قطور مظلوميت على(عليه السلام) است.

والسلام على من اتبع الهدى

فهرست منابع

1. قرآن کريم

2. نهج البلاغه (با تحقيق صبحى صالح)

3. الإرشاد، شيخ مفيد، مؤسسه آل البيت، قم، چاپ دوم، 1414ق.

4. إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، شاه ولى الله دهلوى، چاپ لاهور، پاکستان.

5. ازدواج امّ کلثوم با عمر، آيت الله سيد على حسينى ميلانى، مرکز حقايق اسلامى، قم، چاپ دوم، 1386ش.

6. الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، تحقيق على محمد البجاوى، دارالجيل، بيروت، چاپ اوّل، 1412ق.

7. اسدالغابة فى معرفة الصحابة، عزّالدين بن الاثير الجزرى، دارالفکر، بيروت، 1409ق.

8. الاصابة فى معرفة الصحابة، احمد بن على بن حجر عسقلانى، تحقيق عادل احمد عبدالموجود، دارالکتب العلمية، بيروت، چاپ اوّل، 1415ق.

9. اعلام النساء، على محمد على دخيل، دارالاسلامية، بيروت، چاپ سوم، 1412 ق.

10. إفحام الاعداء والخصوم، علاّمه سيد ناصرحسين موسوى هندى، تحقيق دکتر محمد هادى امينى، مکتبه نينوا، تهران.

11. الامامة والسياسة، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينورى، تحقيق على بشرى، دارالأضواء، بيروت، چاپ اوّل، 1410ق.

12. أنساب الاشراف، احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، تحقيق سهيل زکار، دارالفکر، بيروت، چاپ اوّل، 1417ق.

13. بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسى، مؤسّسة الوفاء، بيروت، چاپ دوم، 1403ق.

14. البداية والنهاية، ابن کثير دمشقى، دارالفکر، بيروت، 1407ق.

15. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطاء، دارالکتب العلمية، بيروت، چاپ اوّل، 1417ق.

16. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دارالتراث، بيروت، چاپ دوم، 1387ق.

17. تاريخ اليعقوبى، احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن واضح، دار صادر، بيروت.

18. تذکرة الحفّاظ ذهبى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

19. تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، مؤسّسة اهل البيت، بيروت، 1401ق.

20. تهذيب الاحکام، شيخ طوسى، دارالکتب الاسلامية، تهران، 1365ش.

21. جامع بيان العلم و فضله، ابن عبدالبر، دار الکتب العلمية، بيروت، 1398 ق.

22. حياة سيّدة النساء فاطمة الزهراء، شيخ باقر شريف القَرَشى، تحقيق مهدى باقر شريف القرشى، دار الذخائر الاسلامية، قم، چاپ اوّل، 1427ق.

23. رسائل المرتضى، سيّد مرتضى، تحقيق سيد احمد حسينى، دارالقرآن الکريم، قم، 1405ق.

24. سير اعلام النبلاء، شمس الدين محمد بن احمد ذهبى، تحقيق شعيب ارنؤوط، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ نهم، 1413 ق.

25. السيرة النبوية، ابن هشام حميرى، تحقيق مصطفى السقا وهمکاران، دارالمعرفة، بيروت.

26. صحيح بخارى، ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخارى، دارالجيل، بيروت.

27. صحيح مسلم، مسلم بن حجّاج نيشابورى، دارالفکر، بيروت.

28. الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، تحقيق محمد عبدالقادر عطاء، دارالکتب العلمية، بيروت، چاپ اوّل، 1410ق.

29. عقدالفريد، ابن عبد ربّه، دارالکتاب العربى، بيروت، 1406ق.

30. الغارات، ابراهيم بن هلال ثقفى، تحقيق سيد جلال الدين حسينى.

31. قاموس الرجال، علامه محمدتقى شوشترى، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ اوّل، 1425ق.

32. الکافى، ابوجعفر محمد بن يعقوب کلينى، دار صعب ـ دارالتعارف، بيروت، چاپ چهارم، 1401ق.

33. الکامل فى التاريخ، عزّالدين على بن ابى الکرم (معروف به ابن اثير)، دار صادر، بيروت، 1385ق.

34. کنزالعمّال، متقى هندى، مؤسّسة الرسالة، بيروت، 1409ق.

35. المبسوط، شمس الدين ابوبکر سرخسى، دارالمعرفة، بيروت، 1406ق.

36. مجمع الزوائد، على بن ابى بکر هيثمى، دارالکتب العلمية، بيروت، 1408ق.

37. المجموع، محيى الدين نووى، دارالفکر، بيروت.

38. المسائل السروية، شيخ مفيد، دارالمفيد، بيروت، چاپ دوم، 1414ق.

39. المسائل العکبرية، شيخ مفيد، تحقيق على اکبر الهى خراسانى، دارالمفيد، بيروت، چاپ دوم، 1414 ق.

40. المستدرک على الصحيحين، حاکم نيشابورى، تحقيق يوسف عبدالرحمن المرعشلى.

41. مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بيروت.

42. المصنف، ابن ابى شيبه کوفى، تحقيق سعيد اللحام، دارالفکر، بيروت، چاپ اوّل، 1409ق.

43. المعجم الکبير، الطبرانى، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوم، 1404ق.

44. المغنى، عبدالله بن قدامه، دارالکتاب العربى، بيروت.

45. مغنى المحتاج، محمد بن احمد شربينى، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1377ق.

46. مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، مطبعة الحيدرية، نجف اشرف، 1376ق.

47. المنتظم فى تاريخ الامم والملوک، عبدالرحمن بن على بن محمد بن الجوزى، تحقيق محمد عبدالقادر عطاء، دارالکتب العلمية، بيروت، چاپ اوّل، 1412ق.

48. يورش به خانه وحى، آيت الله جعفر سبحانى، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، 1383ش.

null

(1). اخيراً وهابيان سعودى کتاب هايى در اين زمينه منتشر مى کنند و به دست زائران ايرانى مى دهند و همچنين برخى از امامان جمعه اهل سنت در ايران در سخنرانى هاى خود اين مسأله را مطرح ساخته اند. آنان مسأله شهادت را به طور کلّى انکار کرده اند و ازدواج امّ کلثوم را دليلى براى خود شمرده اند.

(2). رجوع کنيد به کتاب: آتش در خانه وحى. (از مجموعه مسائل سؤال برانگيز در تاريخ اسلام، شماره 2) و کتاب «يورش به خانه وحى» تأليف آيت الله جعفر سبحانى.

(3). رجوع کنيد به: بحارالانوار، ج 43 .

(4). الاستيعاب، ج 4، ص 1893، شماره 4057 (شرح حال حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)) ; ج 4، ص 1954، شماره 4204 (شرح حال ام کلثوم). استيعاب تصريح مى کند که امّ کلثوم قبل از وفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) متولد شد; اسدالغابة، ج 6، ص 387، شماره 7578 ; ارشاد مفيد، ج 1، ص 354

(5). تاريخ طبرى، ج 5، ص 153 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 89 .

(6). بحارالانوار، ج 42، ص 226 .

(7). همان مدرک، ص 223 .

(8). بحارالانوار، ج 45، ص 47 .

(9). همان مدرک، ص 112 .

(10). همان مدرک، ص 197 .

(11). همان مدرک. در مواضع ديگرى در حادثه کربلا و پيش از آن نيز، نام آن حضرت ديده مى شود و موارد فوق بخش عمده نقش و حضور آن حضرت بود که يادآورى شد.

(12). اعيان الشيعه، ج 3، ص 485 .

(13). الاستيعاب، ج 4، ص 1956; اسدالغابة، ج 6، ص 387 .

(14). اعلام النساء، ص 238-247 .

(15). شيخ باقر شريف القرشى معتقد است حضرت فاطمه دخترى به نام ام کلثوم نداشت و همان زينب کنيه اش ام کلثوم بود که همسرش عبدالله بن جعفر است (حياة فاطمة الزهرا، ص 219) و شيخ مفيد در يک کتاب ازدواج امّ کلثوم را رد کرده است، هر چند غير از زينب(عليها السلام)، دخترى به نام امّ کلثوم(عليها السلام) براى فاطمه(عليها السلام)ذکر کرده است. (المسائل السروية، ص 86)، ولى در کتابى ديگر آن پذيرفته است و آن را بر اساس ضرورت مى داند (المسائل العکبرية، ص 62-61). علاّمه سيّد ناصر حسين موسوى هندى نيز در کتاب إفحام الاعداء والخصوم اين ازدواج را ردّ کرده است.

(16). تاريخ طبرى، ج 4، ص 69 ; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 149 .

(17). تهذيب الاحکام، ج 9، ص 362، ح 15 .

(18). طبقات الکبرى، ج 3، ص 14 ; الاصابة فى معرفة الصحابة، ج 8 ، ص 465 ; الاستيعاب، ج 4، ص 1956.

(19). المجموع نووى، ج 5، ص 224 ; مغنى المحتاج، ج 1، ص 348; المبسوط (سرخسى)، ج 2، ص 65 ; مغنى ابن قدامه، ج 2، ص 395 .

(20). رسائل المرتضى، ج 3، ص 149 .

(21). قاموس الرجال، ج 12، ص 215-216 .

(22). بحارالانوار، ج 42، ص 91 .

(23). الاستيعاب، ج 4، ص 1955 .

(24). الاصابة، ج 8، ص 465 .

(25). تاريخ بغداد، ج 6، ص 180 .

(26). تذکرة الخواص، ص 321 .

(27). ابن سعد نيز در طبقات مى نويسد: «تزوّجها عمر بن الخطاب و هى جارية لم تبلغ; عمر با امّ کلثوم ازدواج کرد، در حالى که هنوز امّ کلثوم به سنّ بلوغ نرسيده بود». (طبقات الکبرى، ج 8، ص 338). ابن جوزى نيز در المنتظم (ج 4، ص 237) مى نويسد: عمر در حالى با ام کلثوم ازدواج کرد که وى به سنّ بلوغ نرسيده بود. هر چند ذهبى ولادت او را سال ششم هجرى نوشته است (سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 500)، و در نتيجه سال هفدهم بايد سنّ او 11 سال باشد، ولى با توجه به سخن على(عليه السلام) که او را کودک دانست و سخن ديگر مورّخان که گفته اند او به سنّ بلوغ نرسيده بود، نقل ذهبى نادرست است و نبايد سنّ او به 9 سال (زمان بلوغ دختران) رسيده باشد.

(28). طبقات الکبرى، ج 8 ، ص 339 .

(29). هر چند فاصله سنّى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با برخى از همسرانش نيز زياد بود، ولى مى دانيم آنها با افتخار به همسرى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در مى آمدند و گاه پيشنهاد ازدواج از طرف خود آنان مطرح مى شد و با ازدواج مورد بحث، که على(عليه السلام) با آن موافق نبود و عمر با اصرار از امّ کلثوم خواستگارى کرد، (که بحث آن خواهد آمد) تفاوت دارد

(30). همان مدرک، ج 3، ص 208 .

(31). تاريخ طبرى، ج 4، ص 199، اين مطلب در کامل ابن اثير (ج 3، ص 54) نيز آمده است.

(32). الاستيعاب، ج 4، ص 1807 .

(33). انساب الأشراف، ج9،ص 368; تاريخ طبرى،ج 4،ص400;کامل ابن اثير، ج 3، ص 55.

(34). الاصابة، ج 8، ص 467. همچنين ر.ک: الاستيعاب، ج 4، ص 1955 .

(35). اسدالغابة، ج 6، ص 387 .

(36). تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 149 .

(37). انساب الاشراف، ج 1، ص 586. ابن عبد ربّه (ج 4، ص 259) شبيه همين ماجرا را آورده است.

(38). الامامة والسياسة، ج 1، ص 30 .

(39). تاريخ طبرى، ج 3، ص 202 .

(40). مسند احمد، ج 4، ص 5 ; شبيه به آن صحيح بخارى، ج 6، ص 158 .

(41). ازدواج ام کلثوم با عمر، نوشته آيت الله سيد على حسينى ميلانى .

(42). صحيح بخارى، ج 3، ص 222، کتاب الجهاد والسّير .

(43).: www.valiasr.com. مقاله بررسى شبهه ازدواج عمر با امّ کلثوم نوشته فاضل محقق جناب حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد حسينى قزوينى.

(44). صحيح بخارى، ج 6، ص 84 .

(45). همان مدرک، ج 3، ص 207 .

(46). همان مدرک، ج 8، ص 26 .

(47). کافى، ج 6، ص 115، ح 1

(48). همان مدرک، ح 2 .

(49). در صورت پذيرش اين ازدواج، نمى توان سال آن را هفدهم هجرى دانست که امّ کلثوم کودک بود و چون خليفه دوم در سال 23 هجرى از دنيا رفت، مى تواند آن ازدواج حتّى يک سال قبل از مرگ عمر اتفاق افتاده باشد، که سنّ امّ کلثوم حدود 13 سال بود.

(50). کافى است به اطراف خويش نگاه کنيم، تا بنگريم چقدر انسان هاى آبروخواه، نجيب و متينى که تحت شرايطى از حقّ خويش مى گذرند تا يک خانواده و يک جامعه و محيط، درگير مسائل داخلى نشود.

(51). براى آگاهى از اين ماجراى غم انگيز به کتاب «حديث دوات و قلم» از سلسله مباحث «مسائل سؤال برانگيز در تاريخ اسلام» شماره 1 مراجعه کنيد.

(52). نهج البلاغه، خطبه سوم (خطبه شقشقيه) ; الغارات، ج 2، ص 768 .

(53). نهج البلاغه خطبه سوم (خطبه شقشقيه); الغارات، ج 2، ص 768.

(54). السيرة النبوية (ابن هشام)، ج 2، ص 665 ; تاريخ طبرى، ج 3، ص 225. براى آگاهى بيشتر از ارتداد قبايل مختلف عرب پس از ارتحال رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رجوع کنيد به: البداية والنهاية، ج 6، ص 312 .

(55). مصادر حمله به خانه آن حضرت گذشت.

(56). نهج البلاغه، نامه 45 .

(57). المنتظم، ج 4، ص 238 .

(58). المعجم الکبير، ج 3، ص 44-45 ; مجمع الزوائد، ج 4، ص 271

(59). کافى، ج 5، ص 346، ح 2 .

(60). بحارالانوار، ج 42، ص 93 .

(61). کافى، ج 5، ص 346، ح 1 .

(62). مصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 572، ح 4 .

(63). کنزالعمّال، ج 5، ص 651، ح 14138 .

(64). ازالة الخفاء، ج 2، ص 29 و ص 179 .

(65). على شرط الشيخين، يعنى شرائطى که بخارى و مسلم در کتاب صحيح خود براى صحّت حديث معتبر مى دانند. آيت الله جعفر سبحانى نيز در کتاب خود، افراد سند اين حديث را برابر موازين رجالى برادران اهل سنّت بررسى کرده و به روشنى اعتبار اين حديث را تبيين نموده است. (رجوع کنيد به: يورش به خانه وحى، ص 31-33).

(66). صحيح مسلم، ج 1، ص 193، باب التيمّم.

(67). «(وَإِنْ کُنتُمْ مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَر أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنْکُمْ مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً); اگر بيماريد، يا مسافر، و يا يکى از شما از محلّ پستى آمده (و قضاى حاجت کرده)، و يا با زنان آميزش جنسى داشته ايد، و در اين حال، آب (براى وضو يا غسل) نيافتيد، بر زمين پاکى تيمّم کنيد». (نساء، آيه 43)

(68). تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 7.

(69). مستدرک حاکم، ج 1، ص 110.

(70). تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 7. شبيه همين جمله را ابن عبدالبر نيز نقل مى کند (جامع بيان العلم وفضله، ج 2، ص 121). موارد متعدّدى از خشونت و سخت گيرى هاى خليفه دوم و تحمّل مسلمانان و صحابه در تاريخ نقل شده است، که جداگانه تدوين خواهد شد.

(71). سوره حجر، آيه 71 .

(72). نهج البلاغه، نامه 28 .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 29
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 35
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 41
  • بازدید سال : 176
  • بازدید کلی : 3,414